شنبه 10 آبان 1399 ساعت 22:42 |
بازدید : 1570 |
نوشته شده به دست مهدی |
(نظرات )
فیلم ترسناک It که براساس کتاب استیون کینگ ساخته شده یکی از ترسناکترین فیلمهای امسال است. اما نه به آن شکلی که انتظار داشتیم! همراه نقد زومجی باشید.
«آن» (It) در بهترین حالت یک فیلم ترسناک استودیویی بد و در بدترین حالت یک اقتباس افتضاح از روی شاهکار استیون کینگ است. کتاب هزار و اندی صفحهای کینگ خیلی به گردن من حق دارد. این کتابی بود که بهم نشان داد داستانهای ترسناک میتوانند خیلی عمیقتر و پیچیدهتر و حماسیتر از چیزی که قبل از آن تصور میکردم باشند. این کتابی بود که آنقدر با آن ارتباط برقرار کردم که با هر کلمه من را بیشتر از قبل در دنیایش غرق میکرد. فرم نویسندگی کینگ که توجه سرسامآور به جزییات، واقعگرایی مطلق، گسترش لحظه به لحظهی مرزهای داستانش و بررسی روانشناسی کاراکترهای خوب و بدش است در این کتاب به حدی بینقص و سلیس و تصویری صورت گرفته است که این شما نیستند که کلمات را میخوانید، بلکه این کلمات هستند که با اشتیاق به درون ذهنتان حملهور میشوند. داستان و کاراکترهای «آن» آنقدر زنده و قابللمس هستند که شما از نظارهگر و خوانندهی ماجراهای آنها، به کسی که اجازهی لمسِ زیباییهای مبهوتکننده و کابوسهای فلجکنندهی زندگیشان را از نزدیک دارید تبدیل میشوید. به تکتک کلمات و جملات این کتاب عشق میورزم. «آن» نهایتِ داستانهای نوستالژیکِ دوران بلوغ است که به بچههای شهر کوچکی در نبرد با هجوم وحشت بزرگسالی میپردازند. کینگ طوری تمام احساسات دوران کودکی و دوران بزرگسالی را در این کتاب جمع کرده است که ورق زدن آن مثل ورق زدن گذشته و حال و آیندهی زندگی خودمان است. «آن» حکم کتاب مقدس نوستالژیبازها را دارد.
کینگ موفق میشود هفت شخصیت اصلی داستانش را طوری پردازش کند که بعضیوقتها احساس میکنم آنها را بهتر از هرکس دیگری در زندگیام میشناسم. داستانی دربارهی دوستی صاف و سادهی دوران کودکی، جسارت و شجاعت بچگی و آشنا شدن با دنیای عجیب و غیرقابلفهم بزرگسالی که راهی برای فرار از آن وجود ندارد. داستانی دربارهی دور هم جمع شدن در بیابانها و علفزارهای بیرون از شهر برای آببازی کردن و همکاری برای درست کردن سد گِلی. داستانی دربارهی جادو و آتش کودکی. دربارهی بچههایی که حرکت ابرها در آسمان را به شکل دیگری میبینند. دربارهی بچههایی که مثل گردبادهای تابستانی در وسط صحرا هستند. مثل شهابسنگهای شعلهور. مثل دعوای گنجشکها بر سر یک تکه نان. دربارهی بچههایی که بعد از آزاد شدن از مدرسه، کیفشان را گوشهی خانه میاندازند، یک خوراکی از یخچال برمیدارند، روی دوچرخه میپرند و تا شب با دوستانشان خوش میگذرانند. اما چه کنیم که سروکلهی چیزی به اسم بزرگسالی از راه میرسد و همچون سطل آبی عمل میکند که این آتش را خاموش کرده و فقط یک صدای هیسِ کشدار از آن باقی میگذارد. وقتی که آن جسارت و جوانی و سرزندگی، جای خودش را به ترس و روتین و محافظهکاری میدهد. مثل این میماند که یک شهربازی را بکوبند و جای آن یک ساختمان اداری علم کنند. به همین دلیل «آن» بههیچوجه یک رمان معمولی نیست. دستهبندی این کتاب به عنوان یک داستان «ترسناک»، مثل این میماند که بگوییم «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» داستانی دربارهی سفر به ماه است!
بنابراین برای تماشای اقتباس اندی موشیتی از روی این کتاب دل توی دلم نبود. از یک طرف هیجانزده بودم و از طرف دیگر دلشوره داشتم. هیجانزده بودم چون نمایشهای فیلم خبر از اقتباس وفادار و قابلتوجهای میدادند و دلشوره از اینکه ترجمهی احساس و پیچیدگی این کتاب به سینما آنقدر حساس است که تاکنون اقتباس بهدردبخوری از آن نداشتهایم. خبر بد این است که این فیلم با تبدیل شدن به اقتباسِ قابلقبولی از کتاب کیلومترها فاصله دارد. طبیعتا از قبل خودم را آماده کرده بودم که این فیلم قرار نیست به اقتباس دقیق و کاملی از کتاب تبدیل شود، اما هیچوقت فکر نمیکردم چیزی که خواهم دید قرار است اینقدر از احساس و ماهیت اصلی کتاب دور باشد. هر داستانی از دو بخش تشکیل شده است. یک سری عناصر دیداری و یک سری عناصری که فقط حضورشان را حس میکنیم. یک سری کاراکتر و اسم و مکان و اتفاق که حاوی وزن و معنا و عمق هستند. مثلا استنلی کوبریک در اقتباس «درخشش» (The Shining) فقط مکانی به اسم هتل اورلوک را به فیلمش نمیآورد، بلکه تمام تاریخ و معنایی را که پشت این هتل است و احساس مورمورکنندهای را که از خود ساتع میکند هم به سینما منتقل میکند. حالا فکر کنید کوبریک این موضوع را نادیده میگرفت و فقط در حد اینکه کاراکترها در هتلی به اسم اورلوک حضور دارند بسنده میکرد. اینطوری «درخشش» مهمترین شخصیتش را که هتل باشد از دست میداد و نام اورلوک در حد یک ایستر اِگ که کتابخوانها آن را تشخیص میدهند سقوط میکرد. اولین و بزرگترین مشکلِ «آن» این است که چیزی بیشتر از اقتباس سینمایی عناصر دیداری و واضحات کتاب نیست. انگار نویسنده صفحهی ویکیپدیای کتاب را باز کرده و خلاصهی داستان آن را روخوانی کرده است و بعد تصمیم گرفته تا براساس یک سری واضحات، داستانی را سر همبندی کند. یک مشت بچه داریم، شهری با تاریخ اتفاقات عجیب و مرگبار داریم، یک شبکهی فاضلاب داریم، چندتا اسم خیابان داریم، یک دلقک داریم که این بچهها را میترساند و یک چیزی دربارهی دوستی و همبستگی هم این وسط هی تکرار میشود. طبیعتا میتوان تصویر کرد که در این نوع اقتباس، راهی برای فهمیدن ریتم و اتمسفر داستان و جنس ترس و وحشتش هم وجود ندارد. بنابراین نویسنده و کارگردان جای آن را با هر چیزی که خودشان صلاح میدانند پر کردهاند.